از روزگاری که نخستین قصه ها و افسانه های شفاهی، سینه به سینه نقل می شدند؛ تا امروز که همان قصه ها راهی کتابها، سینما و تلویزیون گشته اند، زمان زیادی می گذرد. قصه ها متحول شدند، به واقع گرایی روی آوردند، شخصیتهای فرازمینی چهره ای زمینی به خود گرفتند و تصویری از جهان مرئی ارائه دادند... اما اغلب آن قصه ها یک مفهوم نسبتاً ثابت را با خود به همراه آوردند: طلسم شدگی. نوشتار حاضر سعی دارد تصویری هر چند کلی از مفهوم طلسم شدگی در قصه ها و افسانه های قدیمی تا به امروز را ارائه دهد. از این رو به بررسی قصه هایی می پردازد که برای همگان شناخته شده است.
طلسم شدگی
قصه ها و افسانه هایی که با مفهوم طلسم شدگی مرتبط هستند، اغلب از یک الگوی تقریباً همسان پیروی می کنند. در این قصه ها معمولاً چند عنصر ثابت حضور دارد: جادوگر بدخواه، شاهزاده ی زیبارو و قدرتمند، نجات دهنده و گاهی چند دوست عجیب و غریب.رابطه ی میان این عناصر بدین شکل است:
شاهزاده : گاه یک انسان خودخواه و مغرور است که به وسیله ی طلسم تنبیه شده. وگاه یک انسان پاک و درستکار که مورد کینه و خشم جادوگر قرار گرفته است. در این صورت، چیزی از وجود او مورد رشک و حسد جادوگر بوده است. اعم از زیبایی، جوانی، قدرت، ثروت و غیره. رابطه ی شاهزاده با جادوگر مبتنی بر تنفر است و با ناجی مبتنی بر عشق.
نجات دهنده: ناجی همواره از جنس مخالف است. اگر طلسم شده زن باشد، قهرمانی که به سراغش می آید مرد است و اگر مرد طلسم شده، یک زن او را نجات می دهد. زیرا در این دسته آثار، عنصر عشق و خودباوری مهمترین عنصر است. رابطه ی او با جادوگر خصومت و جنگ وبا شاهزاده عشق است.
جادوگر: اغلب بدخواه است اما میزان بدخواهی او کم و زیاد می شود. گاه جادوگر چنان بد ذات است که جز با مرگ او آرامش برقرار نمی شود. اما گاهی عمل او صرفاً برای تنبیه فرد است. گاهی نیز جادوگر در طلسم خود سود و منفعتی می بیند: راپونزل با موهای بلندش عمر طولانی به جادوگر می دهد. خون دختران باکره موجب جوانی جادوگر می شود. سفید برفی با زیباییش مورد رشک جادوگر است. ثروت سیندرلا دلخواه جادوگر(مادرخوانده) است و مواردی از این دست.
دوستان عجیب و غریب: کسانی هستند که اغلب هیچ فردی حاضر به دوستی با آنها نمی شود، مگر در موارد خاص. مثل وقتی که فرد اسیر یک طلسم است. سیندرلا با موشها دوست می شود. دیو با وسائل خانه مثل کمد، قوری و... دوست است. گوژپشت نوتردام با مجسمه های سنگی کلیساهم صحبت است. شرک با الاغی که حرف می زند همراه است. سفید برفی با هفت کوتوله ی استثنایی هم خانه است و...
*به طور کلی طلسم شدگی (یا مسخ) در چند ویژگی خود را نشان می دهد:
1- زیبایی شخصیت را می گیرد و او را تبدیل به یک انسان زشت و کریه المنظر می کند. یا شخصیت تبدیل به یک حیوان می شود، غالباً حیوانات منفور: دیو، غول، کلاغ، قورباغه، گرگ، اسب، خوک، قو و غیره. داستانهای دیو و دلبر، دختر خوک نما، پرنسس و قورباغه ، پسر زشت رو، شرک و پرنس فیونا، دختری که قو شد، گوژپشت نوتردام، ... نمونه های شناخته شده ی از این نوع طلسم هستند.
2- شخصیت در یک موقعیت ناگوار قرار می گیرد ( این ویژگی غالباً منسوب به زنان است): داستانهای راپونزل با طلسم موهای بلند، سفید برفی که محکوم به مرگ شده ، سیندرلا که اسیر در دست مادر خوانده خود است، زیبای خفته که به خواب طولانی مدت رفته، پری دریایی که جادوگر صدای زیبایش را از او می گیرد و ...
طلسم نوع اول:زشتی و حیوانی گری
این نوع طلسم در گام نخست موجب مطرود شدن فرد از سوی جامعه می شود. فرد در کاخ انزوا و تنهایی به سر می برد و منتظر کسی است که به سراغش بیاید. او ناامید، تندخو، ناشکیبا و بی قرار است. احساس ضعف و سرخوردگی می کند زیرا نه تنها جامعه او را نمی پذیرد، بلکه از نظر خودش نیز یک انسان شکست خورده و قابل ترحم است و تنها یک چیز می تواند او را نجات دهد: خود باوری و اعتماد به نفس. چیزی که به قطعیت می توان گفت این است که تا فرد از درون، خودش را باور نداشته باشد، جامعه نیز دلیلی برای پذیرش او نمی بیند. یعنی زمانی که فرد در عین قبول فردیت خویش، خواهان پیوستن به یک جمع و کل باشد. پیش از این مرحله وی باید خود را شناخته باشد و خویشتن خویش را دوست داشته باشد. و خود را با همه ی معایب و اشکالات، قبول کرده باشد. این امر تنها زمانی ممکن است که پیش از آن یک نفر( خصوصاً از جنس مخالف) به او اظهار عشق کرده باشد. با همه ی معایبی که دارد( زشتی یا حیوانی گری) از نظر کسی که عاشق اوست، او بی عیب و نقص می نماید. از این پس با اتکا به این اعتماد به نفس، وی می تواند خویشتن را ببخشد و از خود شرمنده نباشد. پس از این مرحله، جامعه نیز پذیرای او می شود.
هرچند این نوع طلسم در مورد شخصیتهای زن و مرد تا حدودی متفاوت است. این تفاوت در نوع واکنش شخصیتها بروز پیدا می کند. در این داستانها مردهای زشت رو تنها زمانی از انزوا بیرون می آیند و وارد جامعه ی بزرگتر می شوند که پیش از آن طلسم آنها با کمک یک زن شکسته شده باشد. غالب این طلسمها با یک بوسه می شکند :دیو و دلبر، شاهزاده ی قورباغه ای، گوژپشت نوتردام، حتی شرک، . ..
اما زنهای زشت رو خود طلسمشان را می شکنند. در داستان شرک(پرنس فیونا) و دختر خوک نما، دختری که قو شد و داستان الای طلسم شده، ما با زنان طلسم شده روبروییم؛ اما این زنها برای زیبا شدن نیازمند مردان نیستند. آنها پیش از آنکه در جامعه ی مرد سالار پذیرفته شوند، در درون خود پذیرفته می شوند و به خود باوری می رسند. وقتی آنها زشتی ظاهری خود را قبول کردند و از انزوا بیرون آمدند و زیبا شدند، آنگاه به راستی مردان آنها را می پذیرند. به طور کلی حضور مردان برای زنهای طلسم شده(طلسم زشتی)، اغلب در حکم یک تلنگر روحی است نه بیشتر.
طلسم نوع دوم:موقعیت ناگوار
چنان که گفته شد، این نوع طلسم عموماً خاص زنان است. در اینجا زنان زیباییشان را از دست نمی دهند اما در شرایط و موقعیت های ناگواری اسیر می شوند. آنها همواره چشم انتظار مردانی هستند که در نقش ناجی به سراغشان بیاید و نجاتشان دهد. (شاهزاده با اسب سفید) این زنها به راحتی از سوی مردان ( بخوانید جامعه مرد سالار) پذیرفته می شوند و عشق و بوسه ی آنها بی چون و چرا طلسم را می شکند.سفید برفی، سیندرلا، راپونزل و زیبای خفته همگی زیبارویانی هستند که در چنگال جادوگر بدخواه و اژدها گرفتار هستند . این زیبارویان تنها باید منتظر بمانند تا یک شاهزاده با اسب سفید به سراغشان بیاید و از تنهایی خلاصشان کند. در این داستانها زنان عملاً فاقد هر گونه کنشی هستند. نه به خود باوری می رسند، نه دگرگونی و تحولی در درونشان رخ می دهد و نه حتی به بینش نوینی دست می یابند. اژدها و جادوگر در این موقعیت می تواند نماد پدر و مادر دختر باشد که وی را در محیط خانه پایبند کرده اند و تنها راه خلاصیشان، ازدواج و وارد شدن به محیط بزرگتر است.اما برای این کار هم پیش از هر چیز لازم است که از سوی یک مرد(همسر) پذیرفته شده باشد.
*بنابراین در یک نگاه کلی می توان زنان و مردان طلسم شده را به سه دسته تقسیم کرد:
1- مردانی که طلسم، زیبایی یا قدرتشان را از آنها گرفته است. اینان همواره نیازمند عشق و احساسات یک زن هستند. تنها بوسه ی یک زن موجب رهاییشان از طلسم می شود.
2- زنان زیبا رویی که طلسم آنها را اسیر و گرفتار کرده است. آنان نیازمند حضور یک مرد عاشق هستند. مرد با جادوگر یا اژدها می جنگد و زن را از اسارت نجات می دهد. در اینجا بیش از احساسات مرد، قدرت جنگاوری و دلاوری اوست که اهمیت دارد.
3- زنانی که طلسم زیبایشان را ستانده است. در این قصه ها، قدرت مرد کارایی چندانی ندارد، بلکه احساسات اوست که زن را نجات می دهد. با این حال این احساسات تنها تا جایی ادامه می یابد که زن به نوعی خودباوری نائل آید. و در نهایت این خود زن است که طلسم را می شکند. زیرا اینک او باور کرده است که ظاهرش را بپذیرد و با آن کنار بیاید. و این قدرت روحی درون اوست که موجب شکوفایی وی می شود.
ادامه دارد.
کلمات کلیدی: