• وبلاگ : کپرهاي من
  • يادداشت : تابوي مردگان
  • نظرات : 0 خصوصي ، 4 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    برق مي زد توي چشمهاش و انگشتهاش ،گروپ گروپ مي ريختند روي سياه و سفيد راه راه هايي که از بالا مي آمدند پايين و از پايين ،جايي نداشتند بروند ،جمع شده بودند روي پاهاش. نفسش را مي داد تو ،مي ريخت بيرون و با هر بار بيرون ريختن ،آه کشيده مي شد و اشک مي ريخت روي شيشه هايي که قهوه اي تر ديده مي شدند اگر سرش را بالا مي آورد..

    بريا خواندن ادامه ي داستان دعوتيد