تاریخ بیهقی را بیش از هر کتابی دوست دارم، که سراسر عبرت است و گویا نه زمانی دور، که امروزش نگاشته اند. از میان حکایاتش، یکی هم داستان کشتن و سوزاندن و بردار کردن جعفر برمکی، وزیر هارون الرشید خلیفه عباسی است. هارون الرشید فرموده بود تا جعفر را چهار پاره کردند و به چهار دار کشیدند. و گماشته بود تا چشم دارند که هر کس زیر دار ترحمی و سوگواری ای کند، بگرفتندی و نزد وی آورند و عقوبت کنند. ای عجبا که جعفر برمکی همان وزیر معتمدی بود که روزی پای بر شانه ی هارون گذارده بود تا از درخت میوه ای برکند .
بیهقی بزرگ می گوید:"چنان خواندم در اخبار خلفا که یکی از دبیران میگوید در روزگار هارون الرشیدیک روز پس از برافتادن آل برمک، جریده(دفتر) کهن تر می بازنگریستم. در ورقی دیدم نبشته: بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل جعفر بن الیحیی البرمکی ادام الله لامعه( خداوند اقبال درخشان او را بر دوام بدارد) برده آمد از زر چندین و از فرش چندین و کسوت(جامه و لباس) و طیب(بوی خوش از قبیل عنبر و مشک) و اصناف نعمت چندین و از جواهر چندین و مبلغش سی بار هزار هزار درم(معادل سی میلیون درم). پس بورقی دیگر رسیدم، نبشته بود که اندرین روز اطلاق کردند(تعیین) بهای بوریا(حصیر) و نفط(نفت) تا تن جعفر یحیی برمکی را سوخته آید به بازار، چهار درم و چهار دانگ و نیم. سبحان الله الذی لا یموت ابدا.
حکایتی بس شگفت است از روزگار وزرا و سرورانی که تا دیروز پای بر شانه شاهان می نهاده اند و عزیزاً مکرماً هزار هزار درم بر در خانه شان پیشکش می آورده اند و امروز مورد غضب و خشم سلطانی، تا به بهای چهار درم و دانگی در بازار سوزانده شوند.
کلمات کلیدی: